رها بهمنیرها بهمنی، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

رها عشق مامان و بابا

رها بهمنی دختر اسفند ماهی من

بدون عنوان

یا من الاسمه دوا و ذکره شفا خدایا خودت همه مریضا رو شفا بده.چهارشنبه دختر نازم رو باید ببریم واسه عمل.خدارو شکر عمل خاصی نیست و لوزه اشه.اما بیهوشی کامل داره و من خیلی استرس دارم.حتی تحمل فکر کردن به لحظه ای که میخوان بیهوشش کنن و یا به اتاق عمل رو ندارم.وقتی بهش فکر میکنم فشارم میفته.... یه لحظه خودم رو گذاشتم جای مادرهایی که بچه هاشون مریضی های سخت دارن و باید مدتها تحت نظر باشن یا خدای نکرده مادرهایی که بچه شون رو از دست میدن....وای خدای من ،خیلی دردناکه....آدم اشکش در میاد.... خدایا به همه مریضها علی الخصوص بچه های کوچیک و بیگناه شفای عاجل عنایت کن.... خدایا خواهش میکنم دختر عزیز من رو در مقابل این عمل مقاوم و صبور کن و د...
16 تير 1393

بدون عنوان

از همین امروز، هنگامیکه بچه‌هایمان به مدرسه می روند، به ایشان می گوییم :   دلبندم ! من نمی خواهم تو بهترین باشی، تنها می خواهم تو شادان و خوشبخت باشی .   هیچ مهم نیست که همیشه نمرۀ ۲۰ بگیری ، جای ۲۰ می توانی ۱۶ بگیری.   امااز دوران مدرسه و کودکیت کام (لذت) ببر .   دلبندم ! از " ترین" پرهیز کن ، چراکه خوشبختی جایی هست که خودت را با کسی نسنجی   حتی نخواه که خوشبخت‌ترین باشی .   بخواه که خوشبخت باشی و برای این خواسته ات کوشش کن .   همین ... ...
2 تير 1393

عشق کوچولوی بیمعرفت من

روزها داره میگذره و من هرروز بیشتر و بیشتر عاشقت میشم.... و البته تو یه کوچولو بیمعرفتی و خیلی راحت از من جدا میشی و میتونی چند ساعت بی من باشی بدون اینکه حتی ازم یادی بکنی.پنج شنبه تو همراه مامان جون و بابا احمد رفتی ماهان و تاشب نیومدی ،ظهر که رسیدم خونه و دیدم تو نیستی بغضم گرفت.اولین بار بود بی تو تو خونه بودم و خیلی برام سخت بود .رفتم تو اتاقت و به عروسک هات نگاه میکردم و دوست داشتم تو بودی تا گیر میدادی کیتاب،برام کیتاب بخون و من برای بار هزارم کتاب شیمو رو برات میخوندم.و تموم که میشد میگفتی دوباره بخون . دوباره و دوباره و صد بار باید برات میخوندم و تو خستگی ناپذیر بودی و به زور بیخیال میشدی.... خلاصه خیلی دلم برات تنگ شد،با اش...
1 تير 1393
1